Reza und Ali sind Zwilligen. Sie teilen alles und machen vieles zusammen.
Als sie ein Mittag im Restaurant essen, begegnet Ali die wunderschöne Sara. Die Liebe auf einen Blick. Ali traut sich sie anzusprechen und hofft auf ein Wiedersehen. Doch Sara gibt eine falsche Nummer. Traurig und enttäuscht, sucht Ali bei seinem besten Freund Amin Aufmunterung. als die beiden spazieren, treffen sie Reza.
دوتا برادر بودن وارد يك رستوران شدن،و نَفَر اول كه اسمش علي بود براي خودش ماكاراني سفارش ميده.و نَفَر دوم كه اسمش رضا است ميگه گشنم نيست .،،،،،چند دقيقه بعد يك دختر زيبا وارد رستوران ميشه،و روي صندلي ميشينه،رضا به علي ميگه دختره رو ببين چه قدر خوشگه،علي ميگه آره دختره خوشگليه.رضا ميگه برو پيشش باهاش حرف بزن.علي هم قبول ميكنه و ميره ،علي به دختره ميگه اجازه هست بشينم و اونم در جواب ميگه بشينيد،خودشو معرفي ميكنه و دختر هم خودش رو معرفي ميكنه و آشنا ميشن پس إز كمي حرف علي به دختر ميگه ميشه شماره شمارو داشته باشم، دختر هم قبول ميكنه و شمارش ميده،بعد علي باهاش قرار ميزاره و قرار ميشه همو ببينن، علي إز سر ميز بلند ميشه خدافظي ميكنه و ميره ،، و با برادر خود إز رستوران خارج ميشن و به خونه ميرن،وقتي به خونه ميرن علي به دختره زنگ ميزنه وميبينه شماره اشتباهه خيلي ناراحت ميشه و برادرش اونو دلداري ميده. فردا آن روز علي با بهترين دوستش أمير درحال پياده روي بودن يك دفعه امير به علي ميگه رضارو ببين و علي هم نگاه ميكنه و ميبينه برادرش داره همون دختر رو بغل ميكنه علي بر ميگرده و با ناراحتي ميره سمت خونه …………….